به گزارش روابط عمومی حوزه هنری انقلاب اسلامی به نقل از فارس، کتاب «قندیل» حاصل تجربهنگاری دقیق و پیگیرانه کیانوش گلزار راغب است؛ نویسندهای که سالها از عمر خود را صرف روایت واقعیت پشت پرده تشکیلاتهای مسلحانه کردی کرده و به دلیل ۱۴ ماه اسارت در زندان کومله، شناخت میدانی و عمیق از سازوکارهای فشار روانی، قطع ارتباط عاطفی و مهندسی ذهن در این گروهها دارد. همین تجربه زیسته و آگاهی جزئینگر باعث شده روایت او از «بهار» ـ دختر جوانی که ۸ سال در ساختار پژاک گرفتار بوده ـ نه یک گزارش سطحی، بلکه تصویری واقعی، عریان و بدون روتوش از مناسبات درونی این تشکیلات باشد.
گلزار راغب در «قندیل» با حساسیت روزنامهنگارانه و دقت پژوهشی، روندی را بازسازی میکند که از مرحله جذب آغاز میشود؛ جایی که پژاک با نمایش عکسهای دختران مسلح، فیلمهای ساختگی از زندگی شاد کوهستان و شعارهای جذاب درباره «آزادی و برابری زن و مرد» ذهن جوانان را هدف قرار میدهد. این تبلیغات باهوشانه، زندگی در تشکیلات را رمانتیک و پرغرور نشان میدهد؛ بهویژه برای دخترانی که درگیر محدودیتهای اجتماعی یا خانوادگیاند. نویسنده با اتکا به گفتوگوهای طولانی با بهار و بررسی حجم بزرگی از مستندات، نشان میدهد چگونه همین تصویر مجعول، انگیزه اولیه بسیاری برای پیوستن است. اما در نگاه او، نقطه اصلی داستان زمانی آغاز میشود که دروازه ورود بسته میشود و افراد تازهوارد با واقعیت روبهرو میشوند؛ واقعیتی که هیچ شباهتی به شعارهای زیبا ندارد. نخستین چیزی که از نیروها گرفته میشود، حق داشتن احساسات انسانی است. سازمان از «برابری زن و مرد» حرف میزند، اما این شعار در عمل به ممنوعیت کامل عشق، محبت، علاقه و حتی کوچکترین دلبستگی تبدیل میشود. تمام روابط عاطفی، حتی گرایش ذهنی، جرم تلقی میشود و میتواند فرد را وارد چرخه بیپایان تحقیر، سرزنش و محاکمههای جمعی کند.
گلزار راغب با روش روایت-تحلیل، توضیح میدهد چگونه این ممنوعیت، بخشی از یک سیستم بزرگتر برای کنترل ذهن است. نیروها از خانواده، گذشته، خاطرات و هر عنصر هویتی جدا میشوند. جلسات اعترافگیری و انتقاد جمعی، که او بارها در دیگر آثارش نیز ریشههای آن را شرح داده، تبدیل به ابزار تخریب کامل اعتمادبهنفس میشود.
فرد مجبور است ضعفهای واقعی و غیرواقعی خود را فهرست کند، جلوی جمع اعتراف کند و احساس گناه دائمی داشته باشد. نتیجه، نوعی «خودکشی عاطفی» است؛ فرایندی که در آن انسان بهتدریج خالی از احساس، وابسته به تشکیلات و ناتوان از تصمیمگیری مستقل میشود.
نویسنده با دقت ویژهای نشان میدهد که فشار روانی با فشار جسمی همراه است. نیروها باید همیشه در حالت آمادهباش بمانند، حتی بیماری هم توجیه کافی برای استراحت یا مراقبت نیست. برعکس، بیمار شدن بهانهای است برای سرزنش؛ انگار نشانهای از ضعف اراده است. بدن باید مطیع باشد، ذهن باید خاموش شود و احساس باید دفن شود. این سهگانه، ستون اصلی ساختار تربیتی پژاک است؛ ستونی که نویسنده در سراسر آثار خود، آن را با نمونههای متعدد توضیح داده است.
در چنین فضایی، بسیاری از دختران و پسران پس از مدتی دچار فرسودگی شدید، افسردگی، فروپاشی روانی و از دست دادن امید میشوند؛ تا جایی که برخی حتی مرگ یا عملیات انتحاری را تنها راه رهایی تصور میکنند. گلزار راغب بدون اغراق، اما با صراحتی تلخ، این لحظات را با اتکا به روایت بهار و مدارک موجود بازسازی کرده و نشان داده که فاصله میان «آرمان تبلیغشده» و «واقعیت تجربهشده» چقدر عمیق است.
همینجا است که ضربه نهایی را بر پیکره روایت وارد میکند؛ زیرا نشان میدهد آنچه تا پیش از این تصویر شده، فقط سطحی از واقعیت بزرگتری بوده است؛ واقعیتی که در آن مرگ، خودکشی، فروپاشی و خاموشی انسانها، نه استثناء بلکه نتیجه طبیعی ساختار تشکیلات است.
راغب با جزئیات بیشتری به روایتهای بهار از مرگ نیروهایی میپردازد که تنها «جرمشان» داشتن احساس انسانی بوده است. نمونه پسری که بهخاطر علاقه به یک دختر زیر چنان فشار روانی قرار گرفت که در نهایت خودکشی کرد، یکی از تکاندهندهترین صحنههای کتاب است. فرماندهان نهتنها هیچ مسئولیتی نمیپذیرند، بلکه این حادثه را نتیجه «بیانضباطی عاطفی» معرفی میکنند؛ گویی علاقه، خطایی امنیتی بوده است.
بهار همچنین از دخترانی سخن میگوید که در سکوت و بیپناهی کامل، با افسردگی شدید دستوپنجه نرم میکردند؛ دخترانی که برای فرار از قفلهای سخت ذهنی و عاطفی، گاهی دست به خودآزاری میزدند. روایتهایی از اعضایی که بهجای درمان یا حمایت، با توبیخ و تحقیر مواجه شدهاند، نشان میدهد چگونه پژاک فشار روانی را تا مرز فروپاشی پیش میبرد تا نیروها وابستگی مطلق پیدا کنند.بهار همچنین از دخترانی سخن میگوید که در سکوت و بیپناهی کامل، با افسردگی شدید دستوپنجه نرم میکردند؛ دخترانی که برای فرار از قفلهای سخت ذهنی و عاطفی، گاهی دست به خودآزاری میزدند. روایتهایی از اعضایی که بهجای درمان یا حمایت، با توبیخ و تحقیر مواجه شدهاند، نشان میدهد چگونه پژاک فشار روانی را تا مرز فروپاشی پیش میبرد تا نیروها وابستگی مطلق پیدا کنند.
صفحات پایانی خصوصاً بر یک نکته مهم تأکید میکند: شعار «آزادی زن» که پژاک در بیرون پرچم آن را بالا میبرد، درون تشکیلات تبدیل به ابزاری برای کنترل، سرکوب و خنثیسازی زن است. زن حق عشق ندارد، حق رابطه ندارد، حق تصمیم ندارد، حق بیماری ندارد؛ حتی حق امید هم ندارد. «آزادی» در قاموس تشکیلات، چیزی جز حذف تدریجی انسانیت نیست.
گلزار راغب با تکیه بر تجربه زیسته خود، هوشمندانه نشان میدهد که این تناقض فقط یک خطای رفتاری نیست؛ بلکه بخشی از فلسفه وجودی تشکیلات است؛ فلسفه این که برای ادامه حیات خود نیاز به انسانهایی دارد که از احساس تهی شدهاند و از هویت مستقل بیبهرهاند.
در نهایت، «قندیل» تنها روایت سرگذشت یک دختر نیست؛ پروندهای است درباره سازوکاری که آزادی را شعار میکند و اسارت را اجرا؛ درباره گروهی که با عکس دختران مسلح جذب میکند، اما در عمل ابتداییترین حق انسانی—از محبت تا بیماری—را از آنان میگیرد. کتاب، سندی است از فروپاشی آرام انسانها در ساختاری که عشق را ممنوع میکند، رنج را پنهان میکند و حقیقت را میبلعد.
نظر شما